«همه جا نشان»
اگر خواهي بداني من كجايم
سراغم رابگير ازموج دريا
شنو ازقعر چاهي تو صدايم
ببين در برگ زردي چهره ام را
بيا در كوچه اي بن بست و باريك
نشانم را بپرس از رهگذاري
نشانت مي دهد ويرانه اي را
همان است خانه ام گر پا گذاري
نشين بر باد صبحگاهي تو روزي
تو را مي آورد رو در كويري
منم تنها وسرگردان درآنجا
نه گل پيدا نه از مرغي صفيري
اگر خواهي نيايي راه دوري
بجوي در قلب خود از من نشانم
اشارت مي كند بر مشت خاكي
به پايت من همان يك مشت خاكم
سرآيش1374
|